سرتوو



معمولا عادت داشتم هروقت غمگین میبودم مینوشتم ولی امشب اون حس غمگین بودن رو ندارم اما باز شب ساعت چهار و چند شب آخر سال و موندگیه به عید باعث شد بیام بنویسم.
امشب شب ۲۵ اسفند هست،یک هفته به عیدی که داره یک شب یک شب تموم میشه،کاش میتونستم جلوش رو بگیرم یا حداقل یواشتر میرفت ولی خب چه میشه کرد!تند تند رد میشن این شبها.حداقلش گفتم بیام چند سطری بنویسم که اینجوری از این شبها استفاده ای برده باشم.


بعد بستن مغازه رفتم مغازه کبابی.یه سیخ جوجه و دو سیخ کباب با کلی پیاز و ترنج.موقع کباب کردن کنار منقل زغالی گفتگویی گرفت بین من و حسین زمان پور و یه گناوه ای بر سر رژیم لاغری.گناوه ای گفت یکی از همشهریش رفته معدشو تراشیده کوچیک کرده حالا لاغره لاغره ولی مریض. جوجه ک کباب را کامله زدم حین خوردن صدای یه راننده نیسان میومد ک بحث میکرد سر جوجه.میگفت ۴ دونه جوجه بهم بدین و حاج علی میگفت بابا فروش ما سیخیه. بعد خوردن اومدم کنار حاجعلی روی تخت نشستم دیدم راننده داره دنبال سیخ میگرده برای کشیدن.اومد نزدیکم تا یه سیخ دسته کلید پیدا کرده گفتمش حالا سیخ برای چیته گفت شیراز سرده میخوام خودمو گرم کنم و رفت با یه سنگ شروع کرد به صاف کردنش و میگفت آدم باید خودشو بسازه بعد شام بخوره اگر ساخته نباشی بهترین شام برات هیچه و.


ساعت 00:49 دقیقه سه شنبه یکم برج 11 نودوهشت

تصمیم گرفتم پاک بشم.تصمیم گرفتم تسلیم بشم و برای همیشه پاک بمونم

خیلی فردا پسفردا اینروز و اونروز کردم خیلی زمان از دست دادم ولی اینبار بخاطر بچم و زنم و زندگیم شروع میکنم

از همین الان تا همیشه.هیچوقت نمیگذارم وسوسه و ناراحتی های روزگار گولم بزنند.همه چی در گذره و تمام احساسات زود گذر، میخوام تسلیم بشم و پاک بمونم. میجنگم تا سالم بشم دوباره و شادی و سلامتمو بدست بیارمو با هیچ چیزی عوضش نمیکنم

شروع شد.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

طلاب کشور Ebony پهنه ی کویر وبلاگ فروشگاه ویساشاپ Veronica وب سایت نوجوان کد تخفیف قزوین فود وبلاگ آموزشگاه فنی و حرفه ای پارسی ماد رمان های کره ای